از تو برای تو مینویسم گل ناز بهشتی
عزیز تر از جونم دیروز یعنی 27 دی 1392 رفتیم جشن خاله بابایی شما خانم بودی و خانم تر هم شده بودی از اول جشن تاآخرش همش خوابیدی هیچ من اذیت نکردی . آخرشب وقتی برگشتیم خونه رفتیم بالا پیش پدر جون با عمو ها که مونده بودن خونه پدر جون وقتی به شما میگفت 1 شما میشستی وقتی میگفت 2 پا میشدی البته با کمک مامانی یا اگه چها دست و پا بودی با 1 2 گفتن پدر جون جلو عقب میشدی . امروز یعنی 28 دی ماه تونستی برای اولین بار از حالت سینه خیز با کمک یه دستت براحتی بشینی .وقتی خیلی سینه خیز میرفتی و خسته میشدی یه ذره میشستی بعدش دوباره سینه خیز میرفتی ...
نویسنده :
بابا و مامان جونی
14:02
شیرین کاریهای 25 دی ماه 1392
امروز دیگه تونستی بدون کمک من و بابایی از حالت چهاردست و پا بشینی انگشتهات میزنی به لبت و صدا در میاری وقتی بغلت میکنم خودت خم میکنی و با پلاک زنجیر مامان بازی میکنی ازش میگیری و آویزون میشی امروز نهار بهت قورمه سبزی با برنج دادم خیلی خوشت اومده بود
نویسنده :
بابا و مامان جونی
12:40
رویداد روز 23 دی ماه 1392
عزیز تر از جونم امروز بردیمت آتلیه همون آتلیه ای که مامان و بابا واسه عروسیمون رفته بودیم ازت عکسهای خوشگلی انداختیم خیلی قشنگ شدن میزنم رو دیوار وقتی بزرگ شدی میبینی . تازه امروز یه دوست جدید دبه دوستات اضافه شد آخه تازه بدنیا اومده اسمش مهسیماست دختر عمو حمید
نویسنده :
بابا و مامان جونی
23:19
از تو برای تو نویسم بهترینم
عزیز دلم وقتی مامان تو خونه برات سوره های کوچیک قران می خونم شما بلافاصله بعداز قطع شدن صدای من شروع میکنی به صدا در آوردن انگار داری تکرار میکنی خیلی دوست دارم قاری قرآن بشی .عاشق کنترل تلویزیون هستی میذاریمش جلوت که برشداری شما یه ذره خودت رو زمین میکشی اگه ببینی خیلی دوره غلط میزنی تا برش داری .شبها وقتی متکا پهن میکنیم چنان ذوقی میکنی که نگو پاهات رو میکوبی زمین بلند میخندی.تازهوقتی میخوام بهت سوپ بدم یادگرفتی قاشق از دستم بگیری تا خودت بذاری دهنت یا خم میشی از ظرف خودت غذا برمیداری . عاشق جوجه هستی .همش میل داری بری زیر مبل و کابینت رو با دستت بکنی مبل...
نویسنده :
بابا و مامان جونی
13:07
جشن دندونی ریحانه گل گلی
تاریخ 19 دیماه برای ریحانه خانم جشن دندونی گرفتیم کلی مهمون داشتیم خیلی باحال بود جای همتون خالی .توی این عکس نازنین فاطمه دختر عموی ریحانه داره نوازندگی میکنه تا ریحانه سرش گرم شه ما بتونیم ازش یه عکس نسبتا خوب داشته باشیم آخه ریحانه دندوناش درد میکرد تو همه عکساش داره گریه میکنه ...
نویسنده :
بابا و مامان جونی
12:57
اولین شب یلدا در شمال
سلام من و مامانم برای شب یلدا رفته بودیم شمال .چون من خیلی شیطونی میکردم مامانم نتونست زیاد ازم عکس بگیره آخه همش وسط سفره بودم همه چی رو خراب میکردم ...
نویسنده :
بابا و مامان جونی
12:56
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای عجب فیلمیه
خاله جونم برام کلی فیلم کره ای گذاشت منم خوشم میومد و هی نیگاه میکردم آخه با حال بودن ...
نویسنده :
بابا و مامان جونی
12:56